سر جلسه امتحان قرار بود به دوستم تقلب برسونم. شانس اون مراقبه دقیقن بالا سر من وایساده بود. طفلکی داشت گریه ش میگرفت هیچی نخونده بود. منم نمیدونستم چکار کنم. برگشتم به مراقبه گفتم شما اینجا وایسادی من استرس گرفتم نمیتونم بنویسم. اونم بیچاره باورش شد تا جاییکه میشد ازم دور شد. :)))