خاطرات خنده دار نویسنده : طنز پرداز تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 نظرات 0 ساعت11شب همه خواب بودن داشتم مسواک میزدم... یهو یه دستی خورد به شونم... یه جیغ بنفش کشیدم ... دیدم مامانم پا به فرار گذاشت. خلاصه یکم که اروم شدیم فهمیدم اومده بوده بوسم کنه شب بخیر بگه... قلفونش بلم من. ^-^ لینک ثابت