امروز رفته بودم بازار یکی از این دست فروشها پیرهن مردانه داشت وایسادم نگاه کردن طرف گفت واسه شوهرتون میخاید گفتم آره، شروع کرد به تبلیغ کردن،منم یذره نگاه کردم گفتم ممنون خداحافظ.برگشت گفت بابا لااقل ازاین زیرشلواریا بخر براش،گفتم نه نمیخاد برگشت گفت بابا بیچاره است بیا جوراب ببر براش،من و چند تا خانم دیگه که اونجا بودن یه عالمه خندیدیم ولی خداییش دلم واسه شوهرم سوخت
فروشنده:(((
من^_^
شوهره بیچارره ام(که عاشقشم) :"(