مراسم خواستگاری داداشم بود.هرچی خانواده اصرار کردیم که چند تا از فامیلامون که خوش صحبتن با ما بیان بابام قبول نکرد.میگفت خودم بلدم چجوری تو مراسم حرف بزنم
ما هم گفتیم چشم شما خودت حرف بزن.وقتی رسیدیم خونه عروس بعد از احوال پرسی و پذیرایی همه خیره شدن به تلویزیون که کبری۱۱ نشون میداد
من:بابایی نمیخوای شروع کنی؟:)
بابا: نه صبر کن ببینم فیلم چی میشه:) یه ربع بعد
من:بابایی زشته ما که نیومدیم سی نما خو شروع کن:(
بابا:باشه صبر کن .
نیم ساعت بعد.من:بابایی...
بابا:باشه خو .صبر کن
هیچی دیگه تا اخر فیلم همه ساکت به هم لبخند میزدیم بابامم فیلم نگاه میکرد وقتی فیلم تموم شد بابا: خوب دیگه خوش گذشت پاشین بریم
من o__0
داداشم :((((
بابام:)
آخرم داداشه عروس شروع کرد به صحبت :|
یکی نیست بگه خب پدر من تو که نمیتونی چرا اجازه نمیدی کسیو بیاریم:|