دیشب ساعت طرفای 1 و نیم بود من هنوز نخوابیده بودم مامانم بلند شد رفت آشپزخونه برقو روشن کرد گفت اوای برق چرا قطعه. من ی لحظه خون ب مغزم نرسید برگشتم تند تند میگم خاک بر سر شدم مامان حالا صب گوشیم زنگ نمیخوره من خواب میمونم ^_^
مامانم ی نگاه عاقل اندر سفیه کرد به من رفت خوابید o_@