$$$$$بیـــگلی بیـــگلی$$$$$
عاغا آبجیم صب زود که میخواد بره دانشگاه (ساعت 6 راه میوفته که 8 برسه)
همین که چشاشو باز میکنه میشینه رو تخت برا دلداری دادن خودش که اون موقع مجبور بره
بلند بلند میخونه
مــــــــــــــــــــــــــن ادامه میـــــــدم با یه قــــــــلب پر از حقیقتای تــــــلـخ
(جاهایی که کشیدمو باصدای کشداره بلند بخونید)
بعد شب که بهش میگم شعر یاس و صب خوندی از بس که صبا تو کماست یادش نمیاد
انقدم با درد اینو میخونه اصن جیگرم آتیش میگیره.