÷بچه مسلمون(یونس)÷
آقا نشسته بودم تو تاکسی صندلی جلو که یه دفه ماشین راه افتاد گفتم یا خدا. یونس الان سرنوشت این ماشین دست توئه.نفسم رو تو سینه حبس کردم دست بردم دستی رو کشیدم.
که یه دفه صدای راننده تاکسی در اومد.فهمیدم راننده از قصد خلاص کرده ماشین رو هول بده ببره جلو تر.
هیچی دیگه با خاک کوچه یکسان شدم.
داغونم