با بچه ها رفته بودیم مشهد ساعت دو نصفه شب داشتیم بطری بازی میکردیم دوستم حکم کرد برم دم در اتاق بغلی هامون ادای آدمای لال رو درآرم. جاتون خالی منم رفتم با ایما و اشاره ازشون در خواست قند کردم طوری ادای لالا رو در آوردم که بنده خداها همشون باور کرده بودن من لالم. گفتن رفتیم حرم برات دعا میکنیم
البته فردا صبش که داشتم دم در اتاق با دوستم میحرفیدم همشون فهمیدن خالی بندی بود