يه روز با اتوبوس داشتم ميومدم خونه داشتم به مدرك دانشگام نگاه ميكردم سرم پايين بود حواسم به هيج جا نبود سر بلند كردم ديدم يه خانم مسني جلوم وايستاده بلند شدم تا خانم مسن بشينه خانم مسن كه نشت يهو همه شروع به دست زدن كردن منم فكردم همه دارن به خاطر كار انسان دوستانه ي من برام دست ميزنن منم براشون با سر تشكر ميكردم يهو يكي دستم رو گرفتم و نشوند بعدا فهميدم اون روز تولد حضرت علي بود يه نفر اون جلو داشته مولودي ميخونده همه برا اون داشتن دست ميزدن