چند وقت پبش خانوادم برای مسافرت رفته بودن جایی
من با برادرم موندیم و نرفتیم
عمه جونم پیشه ما بود
یه روز که از مدرسه برگشتم تا اومدم بشینم
عمه: دخترم لیموت رو اوردن!!!!!
جاننننن؟؟؟؟؟!!! لیموی من؟؟
من: عمه من لیمو نخواسته بودم که لیمویه منو اورده باشن.
عمه: نه دخترم اون لیموت که کوچیکه!!
من: لیمویه من کوچیکه؟ مگه من لیمو دارم؟
عمه: ای بابا! لیموت که باهاش در باز میکنن!
من: با لیمویه من درباز میکنن؟خوبی عمه؟
عمه: بذار بیارم ببینی.
بعده 2 ساعت فهمیدم به ریموت میگه لیموت :))))))
:| افق دیگه ظرفیتش پره رام ندادن . جایی میشناسین خلوت باشه؟
-_-