اقامون میتعریفید که چند روز پیش تو کارخونه بوده (کارخونه واگن سازی کار میکنه)موقع صبحانه یکی از بچها شروع میکنه به تجدید خاطره و میگه حسینی رو یادتون میادنیروهای قدیمی میگن اره یادمونه اونم میگه یه روز فرستادمش تو کانال تا پیچ رو ببنده(کاناله تنگ بوده وفقط افراد لاغر میتونستن برن تو افراد تپل موقع خروج گیر میکردن حسینی هم از قرار معلوم تپل بوده)میگه اره حسینی گیر کرد داخل چقدر بهش خندیدم
یکی از نیروهای جدید میپرسه خب اخرش چی شد تونستین درش بیارین
شوهر منم میگه نه نشد بیاریمش بیرون با واگن رفت
دیگه خودتون چهره این نیرو جدیدی رو بعداز سوتی(صوتی یا ثوتی)دادنش تصور کنین:((((