رفته بودیم مسافرت.بعد از رد کردن عوارضی ها بابام ایستاد تا از یکی از این ماشینای دوروگرد چیزبخره(توجه کنید چیز)..بعد مامان منم به سرش درد میکرد پیاده شده بود همراه بابام رفته بود برگشتن رفته بود درماشین یه نفر دیگه رو باز کرده بود پیش خودش گفته بود چرا من خوابیدم این خانومه کیه جلوی ماشین نشسته.دیگه بعد از چند ثانیه ریکاوری مغز فهمیده بود در ماشین کسی دیگه رو باز کرده بود.خدا به خانومه رحم کرده بود مامانم از ماشین پرتش نکرده بود بیرون.