پیش دبستانی بودم،بابام ساعت 7صبح که میرفت سرکار،سر راهش منو میرسوند مهدکودک!!یادمه صبح که مامانم بیدارم میکرد که صبحانه بخورم و اماده بشم برم مهد،از تو رخت خوابم بلندمیشدم،میرفتم تو اتاق،در اتاقو میبستم،پشت در رازمیکشیدم ودوباره میخوابیدم.اگرم در میزدن یا صدام میزدن زودچشامو باز میکردم ودادمیزدم:نیاااا دارم لباس عوض میکنم،دوباره میخوابیدم. تامامانم صدام بزنه که بابام رفت ومنو باخودش نبرد(الکی بودها
یه روز که مثل همیشه پشت دراتاق خواب بودم،خوابم عمیق بود وهیچ صدایی نشنیدم...بابام با لگد اومد تواتاق و وقتی دید پشت در خوابم...از یقه لباسم بلندم کرد وکوبوندم تو دیوار(ینی مث تف چسبیدم به دیوار اتاق)
الان وقتی که راه میرم،یه صدایی شبیه جغجغه،ازمهره های کمرم میاد....فک کنم منشأش برمیگرده به اون زمان >_<