يادمه يه دفه با 7 تا از برو بچ دانشگا كه جمع بوديم , گفتيم چيكار كنيم چيكار نكنيم منم پيشنهاد بساط جن گيري رو مطرح كردم
البته قبلش منو 5 تاي ديگه با هم هماهنگ بوديم
آقا بماند كه از ترس ريده بوديم جميعا چون مراسم جن گيري خيلي حرفه اي انجام ميشد
بعد جن گيري بنده به طرز كاملا طبيعي كه كسي شك نكنه شروع كردم به زمين افتادن و لرزيدن
بعد بلند شدن قيافمو جوري كردم كه انگار جني شدم , هر كي دور و ورم بودمو زدم تركوندم
براي طبيعي نشون دادن كار يه ليوان كوبوندم تو ديوار و خورد شد و يه تيكه چوب دستم گرفته بودم و به قصد كشت به سمت اين بنده هاي خدا نشونه ميرفتم , اون پنج نفر كه قضيه رو ميدونستن ولي به رو نمياوردن ولي جاتون خالي اون دو تاي ديگه مثه سگ ترسيده بودن
بعد چوبو از دستم انداختم يه دفه دوييدم سمت در گفتم بابا بزرگ
مثلا بابا بزرگمو بغل كردم و بعد دوباره برگشتم چوبو ور داشتم
اون 5 تا الكي پا به فرار گذاشتن و اما اين دو تا كه ترم يكي بودن
خدا ازم نگذره يكيشون به صورت جدي بايد لباساشو عوض ميكرد اون يكي هم لال شده بود بنده خدا
شبي بود كه آخرين شب اين بنده خداها پيش ما بود ولي جدي اين كارو نكنيد يه وقت طرف سكته ميكنه
اما در مورد جن گيري بايد بگم كه واقعي بود و نعلبكي تكون ميخورد و فلش ميچرخيد
شبم هستش , مراقب كانال كولر و زير تخت و پشت پنجره باشيد
همه جا هستن