امروز تو اتاقم بودم ک صدای بابامو شنیدم داشت با تلفن صحبت میکرد میگفت جناب این پوشه هایی ک تو ماشین من جا مونده مال بچه ی شماس؟؟؟؟منم یادم اومد چنتا پوشه جا گذاشته بودم تو ماشین قبلا خلاصه مث فشنگ از اتاقم دوییدم بیرون هی با اشاره بهش میگم اونا مال منن بابا مال خودمن...بابام با چشای گرد شده تلفنو قط کرد ی نگاه عاقل اندرسفیهی بم انداخت گف چی میگی بچه؟؟؟؟پوشک های بچه تو ماشین مال توان؟؟؟؟مگه شب ادراری داری؟؟؟...
هیچی دیگه اون لحظه انقد ضایه شدم ک حوصله افقم نداشتم ی باد معده در کردم توش محو شدم