عاغا ب سیبیلای کیانوش قسم چن روز پیشا زنگ تفریحمون تموم شده بود همه داشتن میرفتن سر کلاس ک یهو دوست پارامسی ما دسشوییش گرفت خلاصه با هزار بدبختی منم مجبور کرد باهاش برم ک تنها نباشه...همینطود تند تند داشتیم از پله ها میرفتیم پایین ک یهو ناظممون مث اجل معلق رو سرمون نازل شد...گف کجا؟؟؟؟گفتیم خانوم میریم دسشویی...گفت چی دارین؟)منظورش این بود ک الان چ درسی دارین؟(این دوست خل منم ی برداشت دیگه کرد گف خانوم بخدا کوچیک داریم زود برمیگردیم :|