تو تولد حامد به کامران موز نرسه اگه دروغ بگم -__-
اقا دیروز خیر سرم اومد شیر بخورم(پاکتی بابا جان بزرگ شدما),از این دامدارانا بود هرکاری کردم درش باز نشد که نشد منم که اعصابم همین جلویه زود خرد شد...
محکم مشت زدم تو بدنه ی بطری شیر...مشت زدن همانا ترکیدن بطری همانا ینی ترکیدااااااا به گلبولای سفیدم قسم از کل خونه شیر چیکه میکرد از دیوار,از کابینت,از تی وی,,,مامانم فقط داشت نیگام میکرد فک کنم داش به این فکر میکرد که اگه تو این 18 سال سبزی پرورش میداد بیشتر منفعت داشت واسش
من+__-
مامیم*__-
مسؤولان دامداران+__+
تولد حامد^__+
کامی با موز ^__^