یه روز دختر عموی 4 سالم سوار ماشینم بود .
گفت : پسر عمو جونم ؟ بهم آدامس میدی ؟
من- نه دختر روژان خانم .. همیشه آدامسا رو قورت میدی . بابات گفته بهت ندم
روژان - قول میدم این بار قورت ندم . بهم بده .. خواهش .!
من - باشه . ولی اگه ببینم قورت دادی از ماشین پیادت میکنم خودم میرم.!
روژان -باشه.
خلاصه آدامس و گرفت شروع کرد جویدن منم از آینه حواسم بهش بود . که شنیدم آروم آروم داره با خودش حرف میزنه .!
با صدای کلفت -قورتش بده .! شهراد خره .! نمیفهمه .!
با صدای نازک تر -نه نه .! شهراد منو دوست داره .! گفته قورتش نده پس نمیدم.!
با همون صدای کلفت -قورتش بده دیوونه .! الان حواسش نیست .! @_@
(جریان مربوط به دوسال پیشه)