آغا ما یکی از هم ورودی هامون سنش خیلی بالاست جوری که زن و 2 بچه داره
سره یکی از امتحانا بنده خدا اومد تو کلاس یکم دیر اومد یه پوشه دستش بود یکی از دخترها بلند شد بهش سلام کرد و احوال پرسی اینم نه گذاشت نه برداشت گفت : راحت بشین من از داشجوهام مراقب نیستم هیچی دیگه بچه ها نتونستن امتحان بدن همه دسته صندلی هارو جوییدن.