ی روز رفتم کتابخونه همه داشتن کتاب میخوندن من 4جوک!هر از چن گاهی میرفتم بیرون میخندیدم و برمیگشتم،اینجوری حال نمیداد تااینکه خوباشو مینوشتم میدادم بغلی اونم به بغلیش!خیلی زود جواب داد همه قاه قاه میخندیدن،بعضیا که ترکیده بودن!هیچی دیگه اونروز کتابخونه تعطیل شد و منم شادوشنگول برگشتم خونه.