آقا یه روز وقتی 8 سالم بود تو کوچه بودم که ازدور داییمو دیدم.مث تو فیلمای اون موقه(دهه شصتیا یادتونه؟)آغوشمو باز کردم شروع کردم دویدن وهمش صدا میزدم دایی دایی جون.اما...وقتی رسیدم ده متریش دیدم که ای دادبیداد داییم نیس همینجور که میدویدم مسیرمو کج کردم رفتم سمت یه تیر چراغ برق که نزدیک یارو بود.تیرو بغل کردم گفتم دایی دایی خوب من.قیافه یارو تماشایی بود
من@ @
-
دایی:-O
تیر چراغ برق:-/
کل کوچه(شکلکی موجوت نیس)