دوم راهنمایی بودم سر کلاس دبیرمون درس میداد منم نقاشی مخصوص بابامو تمرین میکردم
یهو معلمه مثل عجل معلق بالای سرم حاضر شد و مارو راهی دفتر کرد ناظممون هم که خدا ازش نگذره زنگ زد خونه و گفت والدین بیان مدرسه
بابام پاشد اومد مدرسه بعد ناظممون نقاشی رو نشون داد گفت بچتون بجای گوش دادن نقاشی میکشه سرکلاس
بابام ی نگاه به من کرد ی نگاه به نقاشی
بعد برگرو برداشت رو به من گفت اخه پدر سوخته من اینطوری به تو نقاشی یاد دادم این دماغه کشیدی؟
در اون لحظه ناظممون Oo
من رو به ناظم دماغ سوختمون P:
روح تموم باباهای مهربون که دیگه نیستن شاد