بگو دیروز چی شد؟؟؟
دیروز تو اتویوس یه پسر بچه ی خیلی ناز که حدودا 3 ساله بود گریه میکرد و تانکر تانکر اشک میریخت در حدی که درو پنجره اتوبوس به التماس افتاده بود ..به مامانش میگف چرا واسم شکلات نخریدی ؟؟؟چ جیغای رنگیم که نمیزد ....خلاصه کاسه صبر مامانیش لبریز شد و با عصبانیت گفت آمپول میزنما (خودتون دیگه قیافه مامانه رو تو اون لحظه تصور کنید) حالا اینجارو داشته باش بچه پررو پرو شلوارشو کشید پایین بیا بزن... من و اژ آمپول میتلشونی؟؟
من و میگی هنوز تو شوکم م م م خدایی قفل کردم...
اینا عایا بچن یا غول چراغ جادو .....