حاجی یه بار کنار خیابون واستاده بودم ، یه پیرمرده رو دیدم کور بود ، پیش خودم گفتم بذار برم کمکش کنم از جوب رد شه .
رفتم جلو گفتم پدر جان بذار کمکت کنم !
پیرمرده گفت برو اونور جلو دستو پامو نگیر !!
جوری از رو جوب رد شد که من سال ها هم تمرین کنم نمی تونم اونجوری برم.
قیافه ی من 0 - 0
0