یه روز تو دانشگاه با دوستام از طبقه سوم داشتیم میومدیم پایین دانشگاه خیلی شلوغ بود پله ها هم تنگ بودن ما به صورت صف پشت سر هم از پله ها پایین میومدیم پشت ما هم پسرا داشتن میومدن من که جلوتر از همه بودم داشتم بادوستای پشت سریم حرف میزدم ولی نمی دیدمشون پایین که رسیدم دیدم هیچ کدوم از دوستام نیستن و من این مدت داشتم با خودم حرف می زدم وقتی برگشتم پشت سرمو نگاه کنمهمه پسرا بهم خندیدن :(