•••°•••°•••°حـــــامـــــد 72 یا (| Ԑ |/|/ @ # •••°•••°•••°
کیلیپس دختر همسایمون تو قسمت تَحتانی مِعده اَم اگه دروغ بگم o_0
دیشب بابام یه چِک نوشت و برگشت گف: حامد اینو فردا صبح بِبَر بانک بگیر
من یه نگاه اینجوری به رَقَم چِک : O_O باشه بابالی ی ی
عاقا امروز صبح رفتم بانک که پول بگیرم یه حس سادیسمی در من گـُل کرد ^_^
پیش خودم گفتم بزار بابامو یه ذره اذیت کنم ^_^
با یه قیافه اینجوری (-_-) خعلی ناراحت و داغون رفتم خونه
بابام بعد از دیدن قیافه ناراحت و بغض کرده من : O_o چی شده حامد ؟؟ چرا این ریختی شدی ؟؟ چرا ناراحتی ؟؟ چی شده ؟؟
من: @_@ بابا من خیلی حواسم جمع بودا ولی از بانک ک اومدم بیرون یهوی یه موتوری همه پول رو زد
بابام: د_د , 3میلیون تومن پول رو زدن ن ن ن ن ؟؟؟ O_O
من : آره دیگه , ش ش ش شرمنده *_*
بابام در حالی که دستشو گذاشته بود رو سرش و به دیوار تکیه داده بود لیز خورد و خوردش زمین 0_0
منم دیدم اوضاع خیلی بـُحرانیه گفتم: حالا ناراحت نباش, بزار بِگردم شاید پیدا شد ^_^ پففففف خخخخخ و زدم زیر خنده ^_^
بابام: هر هر هر خندیدیم , خانوم لوله جارو برقی تو اتاقه دیگه مگه نه ؟
من : اوه اوه , بابا ب همین پایه میز عسلی غلط کردم .... ببخشیدددددددد ... فـررراررررررر
بابام:الان حتی اگه . هم دیگه فایده نداره , وایسا ببینم کره خر
حامد مظلوم : #_# ای بابا... ای بابا ... ای بابا ...