چند روز پیش کله سحر امتحان داشتم هوا هم گرگ و میش بود
خواب و بیدار خودمو رسوندم به سرویس دانشگاه دیدم بچه ها بخاطر استرس امتحان یه لرزش ریزی دارنو مثل سگ دارن میخونن
منم با خودم گفتم بیخیال باوو تووو این تایم کی حال داره
گرفتم خوابیدم
نیم ساعت از مسیر گذشته بود که یهو خودکارم از دستم افتاد جلو پام
خم شدم که خودکارمو بردارم که یدفعه یه صحنه وحشتناک دیدم
ناخوداگاه گفتم یا بسم الله
یا ابلفضل
یا خدا
با خودم گفتم حتما اشتباه دیدم
با دقت نگاه کردم متوجه شدم که
بعله کاملا درست دیدم
در کمال ناباوری دو تا لنگه کفش متفاوت تووو پاهام بود :|
تکیه دادم به صندلیو از شدت استرس بندری میزدم
مونده بودم چه خاکی تو سرم کنم نه راه پس داشتم نه راه پیش
هیچی دیگه تووو دانشگاه مثل مرغ پر کنده اینور اونور میرفته که کسی متوجه نشه
خدا نصیب هیچکس نکنه :))))