+ مَردم خودگـیری دارنـا ...
از تاکسـی پیاده شـدم 1 پسره هـم که بامن تو تاکسـی بود پیاده شـد جلو تر ازمـن راه افـتاد ، عـاقا راهمـون یـکی بـود ...همیـنجور که میرفتـیم سرعتشو کَم کـرد برگشت 1 لبخند طَرح مـونالیزا تحویـلم داد ژسـت گرفـت وایساد و گفـت از دوستی بامن پشـیمون نمیشــی ،واقعن فکر کـرده بود دنبالـش افـتادما ..! مـنم زبـون درازی کـردم پیچــیدم تو کـوچه با گوشــیم گفـتم مــامــان دَرو بـزن ... :D +