جایی بودیم یه بچهه بود خییییلی خفن و شدید گریه می کرد، من قبلش دیده بودم مامانش طبقه بالا جلو در نشسته بود، بهش گفتم فک کنم مامانت بالاست، میخوای بریم نگاه کنیم ببینیم پیداش می کنیم یا نه؟ گفت آره ،خداروشکر گریه ش قط شد! آقا رفتیم بالا دیدیم مامانش نیست! گفتم الانه که دوباره شرو شه، گفتم ئههه ما پایینو خوب نگشتیما..... شاید پایین باشه اصلا! خلاصه از گریه کردنش جلوگیری شد! اومدیم پایین. پله ها رو جفت پا می پرید می گفت من خرگوشم! من بسم الله بسم الله گویان بودم! که لیز نخوره کمرش داغون شه!!
خلاصه اومدیم پایین، یه نیگا این ور و اون ورو کرده گفتم الانه که شیون سر بده، میبینم خوشحال و خندان برگشته میگه حالا بیا دوباره بریم بالا رو ببینیم، بعد بیایم پایینو بگردیم..!!! :|
من :|
مامانش :/
پله ها O _ o
بچهه ^ _ ^