عاقا خان دایی ما چند ماه پیش عمرشو داد به شما (البته سن وسال بالا هم بود)
ما هم راه افتادیم رفتیم شهر محل سکونت داییمون
مامانمون هم ناراحتی قلبی داره جرات نکردیم بهش خبر بدیم که
گفیم اونجا خاله ها و دایی ها هستن بهش میگن تو جمع آرومش میکنن
رفت تو خونه داییم تا دید همه مشکی پوشیدن دیگه از کنترل خودش خارج شد و گریه و بی تابی زیادی کرد
بردنش تو اتاق کل فامیل ریختن سرش آرومش کنن نمیتون
بابام هم به من گفت خودت برو مامانتو آروم کن
رفتم وسط جمعیت دارم با مامانم صحبت میکنم که به خودش مسلط باشه یهو خاله ما هم پریده وسط حرفای ما میگه آبجی قربونت برم خودتو ناراحت نکن روحش الان اینجاست
,اقا ما هم که کم نمیاریم گفتم خاله بی زحمت پاتو از روی روح دایی بردار گناه داره میخواد پرواز کنه
هیچی صدای گریه حضار به هوا رفت
خاله هم یه اردنگی نافرمی مرحمت فرمودن
بعد هم فهمیدم نامردا گریه شون از خنده بوده بی جنبه ها
روحش شاد دوست نداشت کسی براش سیاه بپوشه ولی همه پوشیدن غیر از من