شام عاشورا من با چند تا از رفیقام بعد هیات موندیم تا پارچه ها را بکنیم و بعدشم بخابیم همونجا
یه دفه یکی از بچه ها از دهنش در رفت گفت اینجا موش داره :|
یکی از دوستان ترسو ی ماهم در اومده میگه وای سهیل حالا چکار کنیم موشه نیاد نیشمون بزنه :D
در اون لحظه من :0
دوستم :(
موش :|
رفقا (^_^)