•••°•••°•••°حـــــامـــــد 72 یا (| ê |/|/ @ # •••°•••°•••°
×سلام به همه مخصوصا به داداش کامران گل خودم×
دیشب من و داداشم خونه تنها بودیم شام هم نداشتیم شکممون هم قاروقور میکرد اصن یه وضی
بد به داداشم گفتم:علی پاشو برو ی چی بیار بخوریم دارم میمیرم از گرسنگی بدوووو
داداشم:الان میرم ی آب دوغ خیاری درست کنم که شصت پات رو هم بخوریo_O
حالا رفته آشپزخونه بد از نیم ساعت سفره پهن کرده میگه:دااااداااااچی ی ی @_@بیاااااا بیا غذا درست شددد
من:به به عجب چیزی شده علی ی ی@_@ دمت سوت بلبلی داداچی ی ی ^_^
حالا من از گرسنگی چشام درست حسابی جایی رو نمیبینه سریع نون خورد کردم ریختم توش یه لقمه گذشاتم دهنم !_!
.....من:علی ی ی ی^_^ کیلیپس سارا (دختر همسایمون) تو حلقت این چرا مزه شیر میده؟؟؟
داداشم:O_O
نگو بجای دوغ . " شیر" ریخته تو آب دوغ خیار @_@
ای خداااااااااا کیلیپس سارا تو چشمات علی تو فرق دوغ و شیر رو نفهمیدی^_^
ینی تا صبح حالت تهوع داشتم به همین پایه میز قسم
میبینی داداش کامران من دارم تو این خونه تلف میشم از دست این داداش روانیم