داشتم کتابمو خط خطی می کردم داداشم دچار سوء تفاهم شد فکر کرد دارم درس میخونم
اومد جلو با تعجب بسی فراوان فریاد برآورد که:
تو داری درس میخونی؟اشتباه نمیکنم؟
بعد داد و بیداد و کل خوانواده رو خبر کرد که محسن داره درس میخونه....
همه اومدن دور و برم بابامم داشت زنگ میزد گوسفند بیارن قربونی کنن واسم....
منم دیگه دلم نیومد بزنم تو ذوقشون با این که این وصله ها به من نمی چسبه ولی عواقبش رو قبول کردم و کل خونواده در شور و شعف فراوان به سمت افق حرکت کردندی.........