اقا یه شب بعداز شام نوبت شستن ظرفا بود که منو بابام فداکاری کردیم به مامانم گفتیم امشب ظرفا با ما ظرفاروشستیم مامانم اومددید خیلی خوب کارمونو انجام دادیم خیلی خوشش اومد از فرداش هرچی ظرف بود میدادمنو بابام بشوریم چندروز گذشت دیدیم نه اینجوری نمیشه مامانم عادت کرده یه شب که ماکارانی داشتیم خیلیم چرب بود دوباره ظرفارو جمع کرد گفت بیاین بشورین بابامم یه فکرشیطانی زد به سرش از ریکا اسکاج اصلا استفاده نکردیم همینجوری یه اب به ظرفا می زدیم میزاشتیمشون کنار یکیش روغنی بود یکیش غذاچسبیده بود بهش خولاصه مامانه ماهم حســــــــــــاس الان 2یا3 ماهی ازاون شب می گذره بعضی وقتا بابام یه تعارف میزنه به مامانم که امشب ظرفارو منو مصطفی می شوریم مامانمم سریع حرفو عوض می کنه ^ــ^ خخخخخخ