سوم دبیرستان بودیم.مدرسه غیر انتفایی بودم.دبیرستانمون یک خونه سه طبقه بود.تو هر طبقه سه تا اتاق بزرگ بود.ما هم سوم ریاضی بودیم.کلاسمون دقیقا کنار سوم تجربی ها بود.کلاسامونم بالکن داشت اما جدا بودن بالکن ها.حالا فرض کنید دو تا بالکن با فاصله زیاد با نرده های بلند و طبقه سومم بودیم.
دبیر زبان فارسی اومد سر کلاس.ما هم دستگیره درو کنده بودیم اهن توشم که فقط با اون میشد در رو باز کرد رو پیش خودمون نگه داشته بودیم.
دبیر اومد و یکی از بچه ها بعد دبیر اومد سر کلاس و درو بست.همه موندیم تو کلاس.
دبیر خواست امتحان بگیره.ورقشو در اورد گفت یکی بره از روش به تعداد بچه های کلاس کپی کنه.گفتیم در بسته هست.نمیشه درو باز کرد.بیچاره دبیر بدبخت یک ساعت مشغول در شد نتونست درو باز کنه.حالا کلاسمون ایفون داشت وصل بود به دفتر.عقلش به اونجاها قد نداد.
امتحان کنسل شد.شروع کرد به درس دادن.
اخر کلاس که زنگ تفریحو زدن.دبیر گفت چطوری بریم بیرون حالا.یکی از بچه ها گفت خانم ما از بالکن میریم بیرون.از این بالکن باید بری اونور نرده ها و بعد بپری رو اونور نرده های بالکن کلاس بلغلی و بعو بری اونطرف.
دبیرم مانتشو کرد تو شلوارش و داشت میرفت اونطرف نرده ها.ما هم از خنده همه وسط کلاس غش کرده بودیم.همه کبود شده بودیم.من خودم یکی به شخصه وقتی از بالکن پایین رو نگاه میکردم سرم گیج میرفت.
اخرش یکی از بچه ها با اهن درو باز کرد.گفت خانم تونستیم درو باز کنیم.دبیر گیجمون هم اصلا نفهمید چی شده.