مادربزرگم میگفت:
تازه12سالم بود که نشونم کردن واسه بابات(پدربزگم)... شب اول بود که بابات اومده بود خونمون.با کلی دوق و شوق چارقدمو که از سرم دراورد.ننه تا دوساعت شکمشو گرفته بودو رو زمین غلت میزد.
با تعجب گفتم چرا؟؟؟
گف اخه داییت(داداشش)خدابیامرز تازه سرمو با ماشین تراشیده بود
من: :|
بابا بزرگم خدابیامرز =)))
دایی مامانم :D