بچه بودیم و غافل...سرکلاس نشسته بودیم منتظر معلم که بیاد...کلاسو گذاشته بودیم رو سرمون...من واسه خودم سوت میزدم...نمیدونم چی شد یهو کلاس ساکت شد و من همچنان در حال سوت زدن اونم با صدای بلند که یهو دیدم ناظم بالای سرمه...هول کردم گفتمش آقا بخدا این صدا از شیفت صبح مونده...ناظمم با چک و لگد بردم بیرون..یادش بخیر