عاقا دیشب ساعت چن دقیقه مونده بود تا 12مامانم صدام زد منم بزور از جای گرم ونرمم پاشدم رفتم میگه بیا این ترشیا رو بخور ببین سالمن؟
من:o
من:چرا من بخورم خب بده پسرات بخورن
مامانم :نخیر گفتم بخور ببین سالمن یا نه؟
حالا این ترشیه مث اسید بودا
همشونم بالا سرمن واستاده بودن تا اخره ترشیه رو بخورم:(
هیچی دیگه الانم این روحمه که داره براتون پست میزاره
دارم تو اون دنیا دنبال مامان و بابای واقعیم میگردم