ی روز که کلاس دوم دبیرستان بودم زنگ تفریح آخر دوستمو تو حیاط دیدم که پشتش به من بود منم رفتم ی پس گردنی آبدار بهش زدم ولی وقتی برگشت متوجه شدم اون دوستم نیست بلکه ناظم مدرسس که لباس آبی به مثل مال دوستم پوشیده
هیچی دیگه همونجا فلنگو بستمو الفرار تا ی هفته جرأت رفتن به مدرسه رو نداشتم بعد رفتم مدرسه گفتن ی هفته اخراج و ناظم تمام عقدشو روم خالی کرد آخر سرم انضباط بهم 15 داد
لایک: خدا ازش نگذره
لایک: حقته