اغا ما تابستون پارسال با دوستام با یه کاروان که همشون زن و دختر بودن رفتیم مشهد
ما تو اتوبوس حسابی از خجالت اینا در اومدیم(کار به کتک کاریم رسید)
خلاصه رفتیمو مصتقر شدیم
من و یکی از دوستام مسئول اوردن غذا بودی تو راه که غذا عارو می اوردیم یه ناخونگی بهش میزدیم(یه عبعارتی چنگک)
اغا چه روز که داشتیم تو راه به این غذا ها چنگک میزدیم............چشمتون روز بد نبینه همون خانوادهای که باهاشون دعوا مون شد جلو چشممون ظاهر شدن ما رو میگی فقط دلم میخواست برم محو بشم تو افق اب بشم برم تو زمین