فک کنـم دوم راهنـمایی بـودیم،یه معلم ریاضـی داشتیم سـید بـود،روز عـید اومـد تو کـلاس
گـفت بچه ها من تو هر کلاس به قید قرعه به یه نفـر یه اسکناس پونصدی عیدی میدم!
خدا شاهده بچه ها داشتن خودزنی میکردن که توروخـدا به مام بـده
عـاقا قـرعه کشی کرد از شانس شماره دفتری من دراومد :))
همه بچه ها دپرس شده بودن که عیدی نگرفتن
مـنم داشتم میرفتم خونه،دیدم تو تاکسی پول خورد ندارم دادمش به راننده
خیلیــَم ریلکس :))