K : E @@@@@
سر سفره نشستیم میگم : مامان بابا کامیار کیما نهم ماه بعد تولدمه ^_^
بابام : گوساله حالا چند ساله میخوای بشی ؟؟؟^_^
من : بیست سال
مامانم : ای جان یادته انگار همین دیروز بود که تو جوب پیداش کردیم ^__^
آجیم : داداشی تو که خرس گنده شدی میخوای تولد بگیری ؟؟؟
من : اصلا این خونه جای من نیست قاشق چنگالو زدم تو غذا و بلند شدم برم
داداشم : کامران داداش ؟؟؟
من : جانم داداش بفرما ؟؟؟
داداشم : حالا که غذا نمیخوری کی غذاتو بخوره ^__^ خخخخ زدن زیر خنده @@
یه زن و شوهری هر دقیقه میان تو کوچمون میرن ، فکر کنم پدر مادر واقعیمن ^_^
عاغا شرمنده دیروز پست گذاشتم گفتم نهم تولدمه پولاتون رو جمع کنید ، والا خانواده آدم به همچنون شکلی برخورد کنن شما باید لنگ راستتون رو تا زانو کنید تو حلقم