دو سه روز قبل عید قربان دیدم کلی غذاهای خوب و میوه و تنقلات و. . .خلاصه پدرمادرم حسابی بهم میرسیدن.منم کنجکاو شدم پرسیدم چی شده ؟محبتتون گل کرده؟مادرم میگه هیچی پسرم بخور بخور نوش جونت بخور تا واسه عید قربون چاق بشی. من:عیدقربون؟مگه عیدقربون چه خبره؟ بابام برگشته میگه :اخه حساب کردیم دیدیم پولمون نمیرسه قربونی بخریم این شد که گفتیم امسال تورو سر ببریم. هیچی دیگه من تاعید قربان لب به غذا نزده بودم.اخه من میشناسمشون اینا شوخی توکارشون نیست.