عاقا ما یه بار نصغه شبی(طبق عادت) اومدیم سر یخچال.از قضا دیشبش کالباس داشتیم.منم که از خداخواسته شروع کردم به گاز زدنو خوردن کالباسه. داشتم از خوردن کالباسه لذت میبردم که یه دفعه برگشتم پشت سرمو نگا کردم دیدم بابام واستاده با عصبانیت داره کمربندشو وا میکنه......
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هیچی دیگه...
الان در یخچالمون با کمربند بسته شده به در کابینت :)))
سلامتی همه باباها... بزن لیکووو