خوهرم سمينار داشت منم رفتم ببينم چطوري بين استاداشون صحبت ميكنه.
توي ماشين يه سوالي داد دستم گفتش اخر سمينار ازم بپرس.منم داخل سالن امفي تياتر دانشگاه ،رديف اخر نشستم همه دوستاش اومدن، بعده سلام ميگفتن داداشه رهايي منم كه ميگفتم اره همه ميخنديدن.
اخر سمينار سوالو پرسيدم
خوهرم برگشت گفت اصلا ما در اين باره بحثي نكرديم
كلاس رف رو هوا
خواهرم گفتش اقا بفرمايين بيرون
استادش گف چيكارش داري
برگش گف استاد اومده شيرني بخوره رشتش با ما فرق داره.
الان دوستاش كه زنگ ميزنن اول حال منو ميپرسن
عمرا اگه كسي اينطوري تحقير بشه