K : E @@@@@
دیشب ساعت یک وسط پیام بازی الهام گف : کامران دلم برات تنگ شده ^_^
منم آروم لباسام رو پوشیدم و پاورچین پاورچین زدم بیرون و دویدم طرف خونشون و جواب پیاماش رو میدادم
وقتی رسیدم سر کوچشون پیام دادم الهام واقعا دلت برام تنگ شده ؟؟
الهام : آره خیلی ی ی ی ی
من : خب الان من دم درتونم ^_^
الهام : کامران راست میگویی؟ بچه تو دیوونه ای ی ی ی
من :خب دیوونه ی تو شدم وگرنه قبلا آدم عاقلی بودم ^_^
خانمم چندتا پتو بیار بیا رو پشت بوم درو هم باز کن
رفتیم رو پشت بوم سرشو گذاشت رو بازوم و خوابش برد ^_^
دی : این که گرفت خوابید ،ولی چقدر خوشگل تر میشن وقتی خوابن ^_^
صبح الهام زد تو بازوم و میگفت پاشو ،چشمامو باز کردم دیدم مامان باباش بالا سرمونن دارن بهمون میخندن ،سرمو کردم زیر پتو گفتم : به شروار کردی صورتی بابا بزرگم الهام گولم زد^_^
الهام : پررو تو خودت اومدی
مامان باباش : دیوونه ها پاشید بیاد داخل صبحانه بخورید ^_^
من و الهام : خخخخخ باشد ^_^