K : E @@@@@
به شروار کردی صورتی بابا بزرگم قسم ^_^ تو خونه نشسته بودیم مامان هم داشت فسنجون درست میکرد که دایم زنگ زد به بابام ، حرفاشون که تموم شد بابام برکشت گف : مردک لنگ دراز بی عقل بی وجدان یه تختش کمه بعد رو حرف من حرف میزنه گوساله ^_^
منم خواستم خودمو لوس کنم گفتم بابا مگه چی میگفت کچل ؟؟
بابام : به دایت میگی کچل؟؟ خانم بیا ببین بچت به داداشت میگه کچل لنگ دراز بی شعور ^_^
مامانم با چاقو دوید طرفم منم گریختم تو دستشویی
کامیار :آره مامان به دکمه اینتر قسم بابا راست میگه ^_^
مامانم : کیما دخترم بابا و داداشت راست میگن ؟؟؟
آجیم : آره مامان راست میگن تازه به بابا بزرگ هم فحش داد ^_^
من : دی : مامان دروغ میگوند ، میخوان بینمون رو خراب کنن
مامان : حرف نزن گوسپند از غذا خبری نیست ^_^ اگر جرأت داری بیا بیرون
به نام خدا کامران هستم یک پرورشگاهی