چاکر بچهای jok 3+1
یه روز عصر رفتم پیش دوستم که تازه ساندویچی زده داشتیم باهم حرف میزدیم که یهو تز داد کسی نمیتونه یه دوغ 1.5لیتریرو کامل بخوره منم داوطلب نه با 1000بدبختیااااا ولی با 999 بدبختی خوردم.بعدش داشتم با غرور و تکبر تو چشش نگا میکردم که رفقای باشگاه اومدنو رفتیم.تو باشگاهم سه نفره دوتا آب بزرگو تموم کردیم.کارمون که تموم شد و اومدیم بیرون دیدم بدجوری دسشویی لازمم.برگشتم داخل دیدم دسشویی باشگاه خرابه.منم بدوبدو رفتم توی دسشویی پارک روبرویی و دیدم ووووووووووووووووووووووووی نیگااااااااااااا صففففففففففففففففففففففف.دیدم noچاره باید تا خونه ضلالت بکشم.تو راه کلی به چیزای خوب فک کردمو رو چیزای خشک تمرکز کردم که یهو خویشتن را سر کوچه خود یافتم.کوچه ما نسبتا بلنده و بن بسته.به همسایه هم داریم که ماشینشو کنار در خونمون پارک میکنه.شیشه ماشینشم دودیه و توش معلوم نیس.منم یه اربده از شادی کشیدمو با آغوشه باز دویدم طرف خونمون.وقتی رسیدم با کله و دستو چشو گوش در زدم.همینطور که حرکات موزون و رقص باله میرفتمو جفتک مینداختمو بالا پایین میپریدم یهو دیدم در ماشینه همسایمون باز شد وچراغ سقف روشن شدو دیدم woooooooooooowتموم خونوادش تو ماشینه نشستنو یکی داره فرمونو میجوه یکی میزنه تو سر خودش یکی دنده رو میکنه تو دماغش خودشم که قرمزشده بود همونطور با خنده گفت:پس ایطور ورزش میکنی که اینقد لاغر شدی.منم از خجالت جیش شدم رفتم تو زمین.یعنیااااا مردم تا در واشد.اگه میدونسم که تحمل کردن اینقده خجالت داره آخرش همون اول تحمل نمیکردم کمتر خجالت داشت.
.منم چون کپسول اعتماد به سقفم این پستو گذاشتم و هر کسیم نمیتونه Likeکنه فقط آبجی ها و داداشای باحال و خوشکلم افتخار بدن.^^