امروز سر کلاس عربی دبیر داشت حضور غیاب میکرد نوبت من ک رسیید اسممو خوند،ک بویی از شیطنت نبردم دس بلند کردم گفتم غایبم.گف مگه خودت نیستی؟منم گفت هشتم ولی خشتم...ی آن ب خودم اومدم دیدم جای دندونای بچه ها رو درودیوار مونده...و بعد از این قضیه بود ک احساس کردم چقد ب راه رفتن تو راهرو علاقه دارم و تصمیم گرفتم برم دمبال علایقم...آوره دیگه