حدود دو سال پیش یه تصادف خیلی وحشتناک کردم که زبونم لال دور از جون در شرف مردن بودم آقا خلاصه من بعد چند وقتی که حالم یکم بهتر شد گذاشتن خونواده و فامیل بیان عیادت منم خوشحال که حالا کلی جملات محبت آمیز میشنوم و عقده هام برطرف میشه که داداشم با گریه اومد سمتمو دستمو گرفت گفت یعنی اگه میمردی خودم میکشتمت کثافت من:&_@
پرستارو دکتر تختو میجوییدن فک و فامیلم دیوارای بیمارستانو خوردن